نسخه دوزبانه
نسخه انگلیسی
نسخه فارسی
امیر پینه دوزها را برای کمک به باغ پدربزرگش پیدا میکند.در اعماق شهر باغ پدربزرگ فاروک را پیدا میکنید که توسط خانه ها و آجرها و قیر احاطه شده است.و دور و اطراف آن هستند.امیر پدربزرگ را یک بار در هفته ملاقات میکند.او برگ ها و گل ها و درختان را دوست دارد.امیر به آب دادن گیاهان کمک میکند.او به کود دادن گیاهان کمک میکند و تمام روز را با پدربزرگش کار میکند.وقتی که آنها کارشان تمام میشود,جشن برداشت محصولات و میوه ها را میگیرند.یک روز پدربزرگ گلابی اش را نخورد.چه شده؟ امیر پرسید.باغ من دارد میمیرد,پدربزرگ جواب داد.چرا؟امیر پرسید. از نزدیک نگاه کن, پدربزرگ گفت.آفت ها دارند گیاهان را میخورند.ما به پینه دوزها نیاز داریم,پدربزرگ گفت.آنها حشره هایی هستند که آفت هایی که گیاهان را میخورند را میکشند.بدون کفشدوزک ها باغ میمیرد.من یکی یا دوتا پینه دوز می آورم,امیر گفت.برای کل هفته ,امیر نگاه کرد و جستجو کرد و پینه دوزها را جمع کرد.او یک پینه دوز را تو زمین ورزش پیدا کرد.دو تای دیگه توی مغازه. سه تا توی پارک.و چهارتا پشت تلویزیون.هفته ی بعد امیر رفت که پدربزرگ فاروک را ملاقات کند و بهش شیشه اش که توش ده تا پینه دوز بودند را نشان بدهد.کارت عالی بود , اوه پسرم تو کارت حرف نداره,پدربزرگ با اشک در چشمانش گفت. پدربزرگ خیلی خوشحال بود. پینه دوزها آفت ها را خوردند و باغ شکوفه داد.از آن روز به بعد,باغ پدربزرگ فاروک هر کاری که باغ های دیگر باید بکنند را انجام میداد.آن رشد کرد و رشد کرد و رشد کرد.
لینک های مرتبط