نسخه دوزبانه
نسخه انگلیسی
نسخه فارسی
One day Jimmy the cat had a good idea.
یک روز گربه جیمی فکر بکری به سرش زد.
In fact it was best idea ever.
در حقیقت این بهترین فکری بود که تاحالا به سرش زده بود.
Jimmy decided to start a garden.
جیمی تصمیم گرفت که باغچهای راه بندازه.
After some time of thinking about what he should grow, he made his decision.
بعدی از مدتی فکر کردن درباره اینکه او چه چیزی باید بکاره، تصمیمش رو گرفت.
“Broccoli?” asked Bobki the dog, puzzled.
سگ بابکی، گیج و مبهوت پرسید: " بروکلی؟"
The reason for such a decision was simple. “flowers are boring, I don’t eat them,” explained Jimmy, planting the seeds.
علت این تصمیم ساده بود. جیمی همینطور که بذرها رو میکاشت گفت:" گلها خستهکننده هستند. من که گل نمیخورم."
“Does your soil contain worms? I’ve read that you need to put some of them in to make it better.” Said Simon, who was a very clever spider.
سیمون که عنکبوت خیلی باهوشی بود گفت:" خاکت کرم داره؟ قبلا خوندم که باید چند تا کرم توی خام بذاری تا خاک بهتر بشه. "
Jimmy the cat knew nothing about worms, so Patty the parrot found them and invited them to do some very important work.
گربه جیمی چیزی دربارهی کرمها نمیدونست. برای همین طوطی پَتی کرمها رو پیدا کرد و دعوتشون کرد که یک کار خیلی مهم بکنند.
Every day Jimmy the cat watered his garden, Bobik the dog removed the weeds, Patty the Parrot chased the caterpillars away and Simon the spider caught the flies.
هر روز گربه جیمی به باغچه آب میداد، سگ بابیک علفهای هرز رو جمع میگرد، طوطی پَتی دنبال کرمهای ابریشم میکرد و عنکبوت سیمون مگسها رو میگرفت.
Soon the broccoli was green and ready to harvest.
خیلی زود بروکلیها سبز شدند و آمادهی چیدن شدند.
“he is our best gardener,” Patty the parrot told the friendly sparrows.
طوطی پَتی به گنجشکهای مهربون گفت: " گربه جیمی بهترین باغبون ماست."
“With the help of my friends,” added Jimmy.
جیمی اضافه کرد: " با کمک دوستهام."
And he was right.
و حق با اون بود.
لینک های مرتبط