زمان تقریبی مشاهده: ۱۵ دقیقه
این داستان در مورد توله سگی است که شب خوابش نمیبرد پس به ماجراجویی در دل شب میپردازد. این داستان علاوه بر تقویت زبان انگلیسی به فرزند شما در مورد حیوانات شبخیز نیز میاموزد.
همچنین قصه ها را می توانید در کانال یوتیوب ، آپارات و صفحه اینستاگرام ما به صورت آنلاین بشنوید.
نسخه فارسی
آن شب شب مهتابی و روشنی بود. همه ی حیوانات در مزرعه ی مانگو خوابیده بودند.به جر تینکو".
من خوابم نمی آید مامان! تینکو با غُر غُر آرام زمزمه کرد.اما مامان صدایش را نشنید. او خیلی زود خوابش برده بود.او به سمت راست و سمت چپ چرخید و روی شکم اش خوابید و غلت خورد به پشت خوابید, اما باز هم نتوانست بخوابد.بنابراین او زد به دل شب و رفت تا ببیند چه چیزی میتواند پیدا کند. آن بالا در آسمان تینکو ماه را دید.گِرد و سفید داشت به او نگاه می خندید.او خیلی خوشحال شد. شب زیباست, تینکو با خودش فکر کرد.
آن دور دورها بالای درخت , یک نور درخشان ریزی بود.یک نقطه نور پرواز کرد و روی زمین نشست. من کرم شب تاب هستم. نقطه ی نور گفت. من در شب می درخشم. دوست من می شوی؟تینکو پرسید. بله که میشوم. کرم شب تاب گفت.یک چیزی پرواز کرد و سر و ته روی درخت آویزان شد, آهای پرنده اسمت چیست ؟ تینکو پرسید. من پرنده نیستم, من یک خفاش هستم. من می توانم در شب ببینم, خفاش گفت. چند تا برگ در میان بوته ها تکان خوردند. یک نفر داشت پنهان می شد. تو چه کسی هستی؟ تینکو پرسید . من روباه هستم, روباه گفت. من شب ها میروم گردش میکنم.دو تا چشم براق از روی درخت به او نگاه کردند, تو چه کسی هستی؟ تینکو پرسید. من جغد هستم.جغد گفت. من شب ها شککار غذا میروم.جییییر! جیییییر! چه کسی اینجا است؟ تینکو پرسید. من یک جیر جیرک هستم.جیر جیرک گفت.من وقتی که تاریک می شود جیر جیر میکنم.تینکو و دوستانش تا وقتی که تینکو خمیازه کشید پریدند و غلت خوردند و وول خوردند.من خوابم می آید. من الان باید بروم خانه.تینکو گفت. او خوشحال بود که دوستان زیاد جدیدی داشت.
حیوانات شب خیز و شب بیدار در شب ها کار می کنند و می خورند و بازی می کنند. آنها در طول روز استراحت می کنند . تو الان باید بخوابی. خوابیدن به تو انرژی می دهد تا فردا در طول روز با دوستانت بازی کنی.شب بخیر کوچولو! مامان اش در حالی که او را محکم بغل کرده بود گفت.ماه روشن و گرد تمام طول شب درخشید و نور آرامش بخش اش را به تمام اطراف پخش کرد.و تینکو تمام شب را خوابید.
it was a bright night. All the animals in Mangu`s farm were sleeping. Except Tinku!
i am not sleepy. Ma, murmured Tinku. But Ma did not hear him. She was fast asleep. He turned left, and he turned right. He lay on his back . but he could not sleep!so he set off into the night to see what he could find . up in the sky , Tinku saw the moon , white and round , smiling at him. He felt very happy. Night is beautiful, thought Tinku.
Far away on the top of a tree, there were some tiny lights. One spot of light flew down ! I`m a firefly. Said the spot of light. I glow in the dark ! will you be my friend? Asked Tinku. Yes I will ! said the firefly. Something flew by and hung upside down on a tree. What is your name, bird? Asked Tinku. I am not a bird. I am a bat. I can see during the night! Said the bat. A few leaves moved in the bushes. Someone was hiding! Who are you? Asked Tinku. I am a fox , said the fox. I go strolling out at night. Two shiny eyes looked at him from a tree. Who are you? Asked Tinku. I am an owl. I hunt for food during the night. Chirrrrrrp! Chirrrrrrrrp! Who is here? asked Tinku . I`m a cricket, said the cricket. I chirp when it is dark. Tinku and his friends jumped and rolled until Tinku yawned. I am sleepy. I have to go home now, said Tinku. He was happy that he had many new friends.
Nocturnal animals eat, play and work at night. They rest during the day. You must sleep now. Sleep will give you energy to play with your day_ time friends tomorrow. Good night, little one! She said, hugging him tight. The bright round moon shone all night long, spreading her calm light all around. And Tinku slept all through the night!
لینک های مرتبط: