زمان تقریبی مطالعه: 25دقیقه
آیا شما میخواهید خود و فرزندانتان بتوانید سلیس و روان به زبان انگلیسی صحبت کنید؟
تماشا کرد کارتون بهترین روش برای کمک کردن به مهارت صحبت کردن خود و فرزندانتان است.
در کارتون ها از رنگ های زیادی استفاده میشود و این موضوع باعث جذاب بودن کارتون ها برای کودکان است. در کارتون ها بسیار با دقت صحبت میشود و تلفظ لغات به صورت کامل و صحیح گفته میشود بنابراین کودکان میتوانند به آسانی لغاط جدیدی را یادبگیرند پس بدیهی است که یادگیری زبان انگلیسی برای کودکان از طریق کارتون روشی است که هر مدرس باسابقه ای در این مورد پیشنهاد میکند.
گروه آموزش زبان انگلیسی برای کودکان المپ برای شما کارتون هایی را تهیه کرده و بصورت رایگان در اختیار شما قرار داده است.
داستان زیر، داستان یک غوک بزرگ آمریکایی است که همراه با خانواده خود به یک رودخانه زلال سفر میکند و آنجا با دو ماهی بزرگ و شجاع آشنا میشود و......
(نسخه انگلیسی)
kroaker the bullfrog
Not long ago, in a crystal-clear river, near
a small town lived two very big fish.
In fact, they were so big that they were not afraid of any
They tangled the lines of children fishing in their river.
They ate when they were hungry and splashed
anyone sitting on the bank.
They were the big, brave rulers of the crystal-clear river.
One day, a large bullfrog and his family moved into the area.
The bullfrog saw the two big, brave fish in the
crystal-clear river and wanted to talk to them.
But he was afraid.
He didn’t know a lot about the crystal-clear river,or the big
brave fish that lived there, and was afraid
of being eaten.
For a long time he watched
the big, brave fish, the
crystal-clear river, and
everything around him to
make sure it was safe.
The bullfrog was very smart and used
his common sense to
guide him.
Then, with a mighty hop, he jumped
into the crystal-clear river to
introduce himself.
“I’m Kroaker, the biggest and
smartest bullfrog in the world.” he said.
“Is that so?” replied one of the fish.
“We are the biggest and bravest fish in the
crystal-clear river.”
The other fish looked at Kroaker and said. “If you
are nice we may let you share our water.”
The three talked and over time, the two big, brave
fish and Kroaker became friends.
Every day the three of them would meet at the same
spot in the crystal-clear river
to eat, talk, and play.
Late one evening, as the three were talking,
two fishermen passed by.
Kroaker saw them, and common sense told him to hop into the
water and hide under the bank.
The two big, brave fish slowly swamOrcles so the fishermen
could see just how big they were.
One of the fishermen saw them and said, “This crystal-clear river
has some really big fish.
Let’s come back tomorrow morning and catch them.”
As the fishermen turned and walked away, they discussed what type of bait might work
best to catch big, brave fish.
“Worms.” said one.
“No,sausages.”
said the other, and they
continued their discussion as they walked
the twisty path along the
crystal-clear river’s edge.
The two big,
brave fish and the
Kroaker overheard the fishermen.
“My friends,” said Kroaker. “Did you hear what they said?
You should swim away and hide.
I am afraid they may catch and eat me, so I will take
my family to a nearby pond to be safe.”
The two big, brave fish bubbled out laughs as they jumped
in and out of the water.
One said, “My dear bullfrog friend, don’t be
frightened of their mere talk.”
Kroaker looked at the two brave fish and said, “I would rather
be safe than sorry.”
“From what I heard they might come back so I will leave
with my family to the safety of the pond.”
Kroaker left and the two big, brave fish swam to the
bottom of the crystal-clear river.
The next morning, just
after sunrise, the two fishermen
returned to the crystal-clear river where the
day before they had seen the two big, brave fish.
They walked slowly and quietly so as not
to disturb them. “Look,” whispered
one of the fishermen,
“there they are.”
The fishermen gently cast their bait and
let it slowly drift in the current to attract
the big, brave fish. It worked!
In moments, each had hooked one of the big, brave fish.
Then the battle between the fishermen and the fish began.
The big, brave fish used all their
tricks to free themselves.
They dived deep, swam fast, and leaped from the water,
thrashing their tail and head in an attempt to get free.
The battle raged for over ten minutes but in the end,
the big, brave fish were no match for the fishermen.
They were caught!
Kroaker watched from the safety of the tall grass that
separated the pond from the bank of
the crystal-clear river.
Oh, the anglers were excited!
Each had caught a big brave
fish on their first cast of the day.
What a story they had to tell
when they returned home!
Kroaker carefully hopped back
to the pond and told his family what he had seen.
“Both my big, brave fish friends were
very talented, and still they were caught.
But I, with only common
sense, saved my family.
I will miss them.”
“We have to learn a
lesson from this,” said
Kroaker to his family.
“At the first sign of
danger, use
common sense and
act quickly to save
yourself.”
(نسخه دوزبانه)
(نسخه فارسی)
کراکر غوک بزرگ آمریکایی
چندی پیش در یک رودخانه ی زلال و شفاف در نزدیکی شهری کوچک دو ماهی بزرگ زندگی میکردند.
در حقیقت آنها بسیار بزرگ بودند و از چیزی نمیترسیدند.
آنها هدجایی که میخواستند شنا میکردند.
آنها صف های بچه هایی که ماهی میگرفتند را به هم ریخته میریختند.
آنها هر وقت گرسنه میشدند غذا میخوردند و به هر کسی که کنار رودخانه بود آب میریختند.
آنها حاکم های بزرگ و شجاع رودخانه زلال بودند.
یک روز یک غوک بزرگ و خانواده اش به این منظقه آمدند.
غوک دو ماهی بزرگ و شجاع را در رودخانه دید و خواست با آنها صحبت کند، اما او ترسیده بود.
او چیزی زیادی در مورد رودخانه زلال و ماهی های بزرگ و شجاعش که در آن زندگی میکردند نمی دانست و از خورده شدن میترسید.
برای مدت زیادی او به ماهی های بزرگ و شجاع، رودخانه زلال و هرچیزی که در اطراف او بود نگاه میکرد تا مطمئن شود او در امان است.
غوک بسیار باهوش بود و او از هوش و زکات خود استفاده میکرد تا هدایت شود.
سپس او با یک پرش قدرت مند به داخل رودخانه پرید و تا خود را معرفی کند.
او گفت: من کراکر هستم، بزرگترین و باهوش ترین غوک در دنیا.
یکی از ماهی ها تکرار کرد: این طور است؟ ما بزرگ ترین و شجاع ترین ماهی ها در رود زلال هستیم.
ماهی دیگر به کراکر نگاه کرد و گفت: اگر خوب باشی ممکن است ما رودخانه را با تو به اشتراک بگزاریم.
برای مدت زیادی آن سه، دو ماهی بزرگ و شجاع و کراکر با یکدیگر دوست شدند.
هر روز هر سه دریک مکان یکسان برای صحبت کردن با یکدیگر و خوردن غذا و بازی کردن همدیگر را ملاقات میکردند.
یک شب دیروقت هنگامی که آنها داشتند با یکدیگر صحبت میکردند دو صیاد از عبور کردند.
کراکر آنها را دید،هوش و زکاوتش به او گفت: در آب بپر و در زیر آب کنار رودخانه پنهان شو.
دو ماهی شجاع به آرامی دایره وار در رود خانه شنا کردند تا صیادان بتوانند ببیند که چه قدر آنها بزرگ هستند.
یکی از صیادان آنها را دید و گفت: این رودخانه زلال چند ماهی بسیار بزرگ دارد. فردا صبح بازگردیم و آنتها را بگیریم.
و آنها برگشتند و به راه خود ادامه دادند، آنها درمورد آنکه چه نوع طعمه ای میتواند برای صید دو ماهی بزرگ و شجاع مناسب باشد صحبت کردند.
یکی از آنها گفت: کرم.
دیگری گفت: سوسیس.
آنها بحثشان را در هنگامی که راه پیچ دار کنار رودخانه را طی میکردند ادامه دادند.
دو ماهی بزرگ و شجاع و کرار صدای آن دو صیاد را شنیدند.
کراکر گفت: دوستان من شما شنیدید آن دو صیاد چه گفتند؟ شما باید شنا کنید و بروید و پنهان شوید.
من میترسم، من را بگیرند و بخورند، پس من خوانواده ام را به مردابی همین نزدیکی ها خواهم برد تا در امان باشند.
دو ماهی بزرگ و شجاع همین طور که در آب بالا و پایین میپریدند به او خندیدند.
یکی از آنها گفت: دوست عزیر غوک من، حرف های توخالی آنها نترس.
کراکر به دو ماهی بزگ وشجاع نگاه کرد و گفت: متاسفم من میخواهم در امان باشم. بر اساس چیزی که من شنیده ام آنها بازخواهند گشت پس من با خوانواده ام این جا را به سمت یک مرداد امن ترک میکنم.
کراکر رفت و دو ماهی بزرگ و شجاع به زیر آب رودخانه زلال شنا کردند.
صبح روز بعد، بعد از طلوع خورشید دو صیاد به رودخانه زلال بازگشتند، همان جایی که روز گذشته آنها دو ماهی بزرگ و شجاع را دیده بودند.
آنها آرام و بی صدا قدم برداشتند تا حواس ماهی ها را پرت نکند.
یکی از صیادان زیرلب گفت: نگاه کن، آنها این جا هستند.
صیادان طعمه های خود را انداختند و اجازه دادند که با جریان آب حرکت کند و ماهی ها بزرگ و شجاع را مجذوب خود کند.
جواب داد! در عرض چند دقیقه هد کدام از آنها یکی از ماهی های بزرگ و شجاع را به دام انداخته بود.
سپس جنگ میان صیادان و ماهی ها شروع شد.
ماهی های بزرگ و شجاع تمام حقه های خود را برای آزاد شدن استفاده کردند.
آنها به عمق آب رفتند، سریع شنا کردند، در آب پریدند، سر و دم خود را میکوبییدند در تلاش برای آزادی.
جنگ ده دقیقه طول کشید اما در نهایت دو ماهی بزرگ و شجاع حریف صیدان نشدند و گیرافتادند.
کراکر از بین علف های بلند و امنی که مرداب را از رودخانه زلال جدا کرده بود ماجرا را نگاه میگرد.
ماهیگیری را هیجان زده بودند. هرکدام از آنها یک ماهی بزرگ و شجاع در اولین صید خود گرفته بودند.
هنگامی که آنها به خانه بازگردند چه داستانی برای تعریف کردن دارند.
کراکر با احتیاط در مرداب پرید و به خانواده خود گفت چه چیزی دیده است.
هر دو دوستان ماهی بزرگ و شجاع من بسیار ماهر بودند اما با این حال گیرافتادند، اما من با حس زکاوتم خانواده خودم را نجات دادم و آن هارا از دست دادم.
کراکر به خانواده خود گفت: ما باید از این داستان درس بگیریم، با دیدن اولین نشانه خطر هوش خود را بکار بگیرید و خود را نجات دهید.