داستان انگلیسی هیزم شکن راستگو

داستان انگلیسی هیزم شکن راستگو

 

زمان تقریبی مطالعه: 17 دقیقه 

 

گروه آموزش آنلاین المپ برای شما و کودکانتان کارتون هایی را آماده کرده و به صورت رایگان در اختیار شما قرار داده است تا به شما و کودکانتان در فراگیری زبان انگلیسی کمک کرده باشد.

دوره های آنلاین زبان انگلیسی کودکان بر پایه آموزش تصویری طرح ریزی شده است تا کودکان از آموزش زبان انگلیسی لذت ببرند.

داستان زیر در رابطه با هیزم شکنی است که تبر خود را گم کرده و در راه پیداکردن آن با موجود عجیبی آشنا میشود.

 

(نسخه انگلیسی)

 

 

A Woodman lived in a small village on the river-bank. He used to cut the trees on the river bank every day and sell them in the village. 

One day, while cutting a tree, the woodman dropped the axe in the river. 

The Woodcutter immediately searched, but could not see the axe. He sat down on the river bank and started crying. He said, "Dear god I dropped my axe in the water. It was my only source of lively hood. Please help me, God please give me back my axe back." 

The Woodman saw the god Mercury rising from the river. He heard the Woodman's prayer and went back to the river to find the axe. 

He came back with a gold axe and asked, Woodman, is this your axe?" the Woodman refused. 

Mercury went back in and got a silver axe. "Is this your axe?", the Woodman refused again.

The third time, Mercury returned with an iron axe. The Woodman took his axe happily and profusely thanked Mercury.

Mercury was happy with the honesty and gave him all the three aces. 

The Woodman went home happily. Soon village heard about his good fortune story. 

One greedy friend of Woodman went to the river bank the next day and hid his axe behind the tree near the river bank. As he sat on the river bank crying, god mercury appeared.

Mercury asked him why he was crying. He told mercury that he had lost his axe. Mercury went back to the river and returned with a gold axe. The man took the axe. Mercury was upset with his dishonesty and took back the gold axe from him and scared him. He ran back to the village without taking his axe.

 

(نسخه دو زبانه)

 

 

(نسخه فارسی)

 

 

هیزم شکن راستگو


هیزم شکنی در دهکده ای کوچک کنار رودخانه زندگی میکرد.

او همیشه درخت های کنار رودخانه را میبرید و در دهکده می فروخت. یک روز هنگام‌ قطع درختان، هیزم شکن تبر خود را داخل رودخانه انداخت. او به سرعت شروع به گشتن کرد اما نتوانست تبرش را پیدا کند.  او در کنار رودخانه نشست و شروع به گریه کرد و در همین حال با خود میگفت" خدایا  تبرم داخل رودخانه افتاده است، این تبر تنها منبع درآمد من بود. لطفا به من کمک کن و تبرم را به من برگردان.


در این هنگام هیزم شکن خداوندگار ثروت را دید که از رودخانه سر برآورد‌‌. او صدای هیزم شکن را شنید و به رودخانه رفت تا تبر را بیابد. خداوندگار ثروت  با یک تبر طلایی بازگشت و از هیزم شکن پرسید "ایا این تبر توست؟ هیزم شکن گفت نه.

سپس خداوندگار ثروت دوباره به رودخانه رفت و با یک تبر نقره بازگشت و همان سوال را از هیزم شکست پرسید و هیزم شکن دوباره نپذیرفت.

بار سوم خداوندگار با یک تبر آهنی بازگشت و پیرمرد تبر خود را گرفت و با خوشحالی از  او تشکر کرد. 
خداوندگار از صداقت هیزم شکن خشنود شد و هر سه تبر را به او بخشید. هیزم شکن با خوشحالی به سمت خانه حرکت کرد. پس از مدت کوتاهی مردم دهکده درباره از این ماجرا مطلع شدند. 
یکی از دوستان طماع و حریص هیزم شکن به سمت رودخانه  رفت و تبر خود را در نزدیکی رود قایم کرد. در حالی که در کناره رودخانه گریه می کرد خداوندگار ثروت ظاهر شد و دلیل گریه اش را پرسید. مرد علتش را توضیح داد. خداوندگار به سمت رودخانه رفت و تبری طلایی با خود آورد. مرد تبر را برداشت. خداوندگار از دروغگویی او ناراحت شد و تبر را از او گرفت و او را ترساند. مرد طماع نیز بدون تبرش به سمت دهکده فرار کرد.

 

 

 

 





نظر شما

نام

ایمیل

دیدگاه