قصه علی و فرش جادویی(ali and the magic carpet)

قصه علی و فرش جادویی(ali and the magic carpet)

زمان تقریبی مطالعه: 16 دقیقه

همراهان خوب المپ گوش دادن به قصه های انگلیسی خیلی خوب می تواند کودک شما را به سمت دو زبانه شدن هدایت کند زیرا در مرحله اول سرگرمی است و سپس یادگیری .

 

(نسخه انگلیسی )

 

 

ali and the magic carpet

 

One very hot day Ali finds a carpet in his uncle’s shop. ‘What’s this?’

 

Suddenly the carpet jumps! It moves and flies off into the air. ‘Hey! What’s happening?’

 

A loud booming voice comes from the carpet. ‘Welcome, O master. I am a magic carpet.’

 

First they fly high up into the sky and then they land in a jungle. It is hot and wet and it’s raining. ‘It’s raining! Yuck!’

 

Then they fly to the desert. It is very, very hot and dry. ‘It is very, very hot today!’

 

After that they fly to the South Pole. There is lots of ice and snow. It’s freezing. ‘Brrr!’

 

‘Where are we now? I can’t see!’ ‘In the mountains. Can you see me?’ ‘It’s very foggy.’

 

Then they fly to a forest. It’s very windy there. ‘Oh, it’s windy in the forest!’

 

Then they fly to an island in the sea. There is thunder and lightning. ‘Aaagh! Let’s go home!’ ‘What a storm!’

 

Finally they fly back home. The carpet lands in the shop and Ali gets off. ‘Wow! What an adventure!’

 

(نسخه دو زبانه )

 

 

(نسخه فارسی )

 

علی و فرش جادویی

یک روز خیلی گرم علی فرشی را در مغازه عمویش پیدا می کند. «این چیست؟»

 

ناگهان فرش می پرد. حرکت می کند و پرواز می کند واز زمین به هوا می رود. «هی چه اتفاق دارد می افتد؟!»

 

یک صدای غرش بلند از فرش می آید. «خوش امدی سرورم من یک فرش جادویی ام.»

 

آنها اول به طرف آسمان پرواز می کنند و سپس در جنگل فرود می آیند. هوا گرم و مرطوب است و باران می بارد. «اه دارد بارون می آید.»

 

سپس به طرف بیابان پرواز می کنند. آب و هوای بیابان خیلی گرم و خشکه. امروز خیلی خیلی گرمه.

 

بعد از آنجا به طرف قطب جنوب پرواز می کنند. خیل خیلی سرده .« ما الان کجاییم؟ نمی تونم ببینم.» «توی کوه ها. می تونی منو ببینی؟ خیلی مهه! »

 

سپس به طرف جنگل پرواز می کنند.« توی جنگل خیلی باد می وزد.»

 

سپس به طرف جزیره در دریا پرواز می کنند. رعد و برق! «من میترسم بزن بریم خونه چه طوفانی!»

 

آنها سرانجام به خونه برمی گردند. فرش در مغازه فرود می آید و علی پیاده می شود «خدای من چه ماجراجویی ای.»





نظر شما

نام

ایمیل

دیدگاه